به هم که مي رسيم سه نفريم. من و تو و بوسه.
از هم که جدا مي شويم چهار نفريم : تو و تنهايي و من و عذاب...!
من از قصه ي زندگي ام نمي ترسم . من از بي تو بودن , به ياد تو زيستن و تنها از خاطرات گذشته تغذيه
کردن مي ترسم.
اي بهار زندگي ام! اکنون که قلبم مالامال از غم زندگيست , اکنون که پاهايم توان راه رفتن ندارد , برگرد!!
باز هم به من ببخش احساس جاودانه دوست داشتن را . باز هم آغوش گرمت را به سويم بگشا.
بگذار در آغوشت آرامش بدست آورم.!!!
بدان که قلب من شکسته! بدان که روحم از همه دردها خسته شده است!
اين را بدان که با آمدنت غم براي هميشه مرا ترک خواهد کرد!
نظرات شما عزیزان: