شنبه 9 بهمن 1389برچسب:, :: 22:48 :: نويسنده : arvin
تو تب کرده ای میان هذیان های من من خوابهایم را پاشویه می کنم و به خاطراتمان قرص فراموشی.... باید شال گردنت را همان شال گردن خاکستری را در اشکهایم بخیسانم و روی پیشانی ات و تبخیر می شود رد شاخه های انگشت من از رج رج گره ها.... آرام بخواب من تا صبح بیدارم و لکه های سرخ حضورم را می زدایم از پیراهنت... بخـــــواب کسی DNA دستانم را از زیر ناخن های تو استخراج نخواهد کرد بیدار که شدی هیچ به یاد نخواهی آورد حتی رفتنم را.......
عشقت را کُشتم . دنبال جنازه اش هم نیا... نظرات شما عزیزان:
|