شنبه 9 بهمن 1389برچسب:, :: 22:51 :: نويسنده : arvin
کــاج به تلاوت مرگ بر حنجره ی اره آشنا بود....
عمری سایبان بود دلهای عشاق را اکنون سر بریدندش تا روی کاغذ ها کفن های مطهر کاج ها از عشق بنویسند.... اینگونه کنند با عاشقان...
چه زیباتر از طعم ملس باران بر ذائقه ی تلخ زمین؟؟؟....
شنبه 9 بهمن 1389برچسب:, :: 22:48 :: نويسنده : arvin
تو تب کرده ای میان هذیان های من من خوابهایم را پاشویه می کنم و به خاطراتمان قرص فراموشی.... باید شال گردنت را همان شال گردن خاکستری را در اشکهایم بخیسانم و روی پیشانی ات و تبخیر می شود رد شاخه های انگشت من از رج رج گره ها.... آرام بخواب من تا صبح بیدارم و لکه های سرخ حضورم را می زدایم از پیراهنت... بخـــــواب کسی DNA دستانم را از زیر ناخن های تو استخراج نخواهد کرد بیدار که شدی هیچ به یاد نخواهی آورد حتی رفتنم را.......
عشقت را کُشتم . دنبال جنازه اش هم نیا...
جمعه 8 بهمن 1389برچسب:, :: 23:19 :: نويسنده : arvin
میـ ـدونم مـ ـ ـنو نمیخـ ـوای نمیخـ ـوای پیشـ ـ ـم نمیـای
پنج شنبه 7 بهمن 1389برچسب:, :: 23:37 :: نويسنده : arvin
چقدر سخته تو چشمای کسی که تمام عشقتو دزدید و به جاش یه زخم همیشگی رو قلبت هدیه کرد زل بزنی. بجای اینکه لبریز کینه و نفرت بشی احساس کنی که هنوزم دوستش داری.
چقدر سخته دلت بخواد سرت رو به دیواری تکیه بدی که یک بار زیر آوارش همه ی غرورت له شده.
چقدر سخته تو خیالت ساعتها باهاش حرف بزنی ولی وقتی دیدیش هیچی جز سلام نتونی بهش بگی چقدر سخته وقتی پشتت بهشه دونه های اشک گونه هاتو خیس کنه اما مجبور بشی بخندی تا نفهمه که هنوزم دوسش داری و حاضری براش بمیری
پنج شنبه 7 بهمن 1389برچسب:, :: 23:10 :: نويسنده : arvin
عجب صبری خدا دارد !
چهار شنبه 6 بهمن 1389برچسب:, :: 1:26 :: نويسنده : arvin
عاشق عاشق تر نبود در تار و پودش دیدی گفت عاشقه عاشق @@@@@@@ نبودش @@@@@@@@@ امشب همه جا حرف از آسمون و مهتابه ، تموم خونه دیدار این خونه فقط خوابه ، تو که رفتی هوای خونه تب داره ، داره از درو دیوارش غم عشق تو می باره ، دارم می میرم از بس غصه خوردم ، بیا بر گرد تا ازعشقت نمردم، همون که فکر نمی کردی نمونده پیشت، دیدی رفت ودل ما رو سوزوندش حیات خونه دل می گه درخت ها همه خاموشن، به جای کفتر و گنجشک کلاغای سیاه پوشن ، چراغ خونه خوابیده توی دنیای خاموشی ، دیگه ساعت رو طاقچه شده کارش فراموشی ، شده کارش فراموشی ، دیگه بارون نمی باره اگر چه ابر سیاه ، تو که نیستی توی این خونه ، دیگه آشفته بازاریست ، تموم گل ها خشکیدن مثل خار بیابون ها ، دیگه از رنگ و رو رفته ، کوچه و خیابون ها ،،، من گفتم و یارم گفت گفتیم و سفر کردیم،از دشت شقایق ها،با عشق گذرکردیم گفتم اگه من مردم ، چقدر به من وفاداری، عشقو به فراموشی ،چند روزه تو می سپاری گفتم که تو می دونی،سرخاک تو می میرم ، ولی تا لحظه مردن نمی گیرم دل از تو
سه شنبه 5 بهمن 1389برچسب:, :: 12:1 :: نويسنده : arvin
love is wide ocean that joins two shores
عشق اقیانوس وسیعی است که دو ساحل رابه یکدیگر پیوند میدهد
life whithout love is none sense and goodness without love is impossible
زندگی بدون عشق بی معنی است و خوبی بدون عشق غیر ممکن
love is something silent , but it can be louder than anything when it talks
عشق ساکت است اما اگر حرف بزند از هر صدایی بلند تر خواهد بود
love is when you find yourself spending every wish on him
عشق آن است که همه خواسته ها را برای او آرزو کنی
love is flower that is made to bloom by two gardeners
عشق گلی است که دو باغبان آن را می پرورانند
love is like a flower which blossoms whit trust
عشق گلی است که در زمین اعتماد می روید
love is afraid of losing you
عشق یعنی ترس از دست دادن تو
no matter what the question is love is the answer
پاسخ عشق است سوال هر چه که باشد
when you have nothing left but love than for the first time you become aware that love is enough
وقتی هیچ چیز جز عشق نداشته باشید آن وقت خواهید فهمید که عشق برای همه چیز کافیست
love is the one thing that still stands when all else has fallen
زمانی که همه چیز افتاده است عشق آن چیزی است که بر پا می ماند
love is like the air we breathe it may not always be seen, but it is always felt and used and we will die without it
عشق مثل هوایی است که استشمام می کنیم آن را نمی بینیم اما همیشه احساس و مصرفش می کنیم و بدون آن خواهیم مرد
سه شنبه 5 بهمن 1389برچسب:, :: 11:55 :: نويسنده : arvin
..:: معنی دوستی ::.. Think about this for a minute...
یک دقیقه به نکات زیر فکر کنید...
اگر برای گریه کردن به شونه هات نیاز داشته باشم میذاری روی شونه ات گریه کنم ؟
Do you know what the relationship is between your two eyes?
میدونی رابطه بین دوتا چشمات توی چیه ؟
They blink together, they move together, they cry together, They see
اما هرگز نمی تونند همدیگرو ببینند، این همان معنای دوستی است.
زندگی بدون دوست یعنی تنهایی
سه شنبه 5 بهمن 1389برچسب:, :: 11:54 :: نويسنده : arvin
دلتنگی های آدمی را ، باد ترانه ای می خواند
٭٭٭
برای تو و خویش چشمانی آرزو می کنم که چراغ ها و نشانه ها را در ظلماتمان ببیند گوشی که صداها و شناسه ها را در بیهوشی مان بشنود برای تو و خویش روحی که این همه را در خود گیرد و بپذیرد و زبانی که در صداقت خود ما را از خاموشی خویش بیرون کشد و بگذارد از آن چیزها که در بندمان کشیده است سخن بگوییم ٭٭٭
جویای راه خویش باش از این سان که منم در تکاپوی انسان شدن در میان راه دیدار می کنیم حقیقت را آزادی را خود را در میان راه می بالد و به بار می نشیند دوستی ای که توانمان می دهد تا برای دیگران مأمنی باشیم و یاوری این است راه ما تو و من ٭٭٭
در وجود هر کس رازی بزرگ نهان است داستانی ، راهی ، بی راهه ای طرح افکندن این راز راز من و راز تو ، راز زندگی پاداش بزرگ تلاشی پر حاصل است ٭٭٭
بسیار وقت ها با یکدیگر از غم و شادیِ خویش سخن ساز می کنیم اما در همه چیز رازی نیست گاه به سخن گفتن از زخم ها نیازی نیست سکوتِ ملال ها از راز ما سخن تواند گفت ٭٭٭
(مارگوت بيكل) ترجمه به قلم احمد شاملو
سه شنبه 5 بهمن 1389برچسب:, :: 11:53 :: نويسنده : arvin
پیرمردبه من نگاه کردوپرسید
دوست فقط اون کسی نیست که
****
مهربانترین بخشنده ترین دوستت دارم لحظه ای مارا به خودمان وامگذار
سه شنبه 5 بهمن 1389برچسب:, :: 11:53 :: نويسنده : arvin
عاشقانه آرام
رها از تهی بودن روزها
"Love is when you look into someone's eyes and see their heart."
* اگر پرنده را در قفس بيندازي مثل اين است كه پرنده را قاب گرفته باشي و پرنده اي كه قاب گرفته اي فقط تصور باطلي از پرنده است. عشق در قاب يادها پرنده اي است در قفس، منت آب و دانه را بر او مگذار و امنيت و رفاه را به رخ او نكش كه عشق طالب حضور است و پرواز، نه امنيت و قاب.
* عشق آنگاه كه به واژه اي بر روي كارت پستال، به نامه، به آواز تبديل شد و با بسته بندي مشابه به مشتريان تشنه عرضه شد، در هر بازاري مي شود آن را خريد و به معشوق هديه كرد و همين عشق را تحقير كرده است. توليد انبوه مدتهاست راه را بر نامكرر بودن عشق بسته است.
* زماني زني را مي شناختم كه پيوسته به مردش مي گفت: ((تو تمام خاطرات ما را از ياد برده اي. زندگي روزمره حافظه تو را تسطيع كرده است. تو قدرت تخيلت را به قدرت تامين آينده تبديل كرده اي. تو مرا حذف كرده اي حذف...))
و مرد صبورانه و مهربان جواب مي داد: ((نه... به خدا نه... من با خود تو زندگي مي كنم نه با خاطرات تو. من تو را به عينه همين طور كه روبه روي من ايستاده اي، يا ظرف مي شويي يا سيب زميني پوست مي كني يا لباس تازه ات را اندازه مي كني عاشقم نه آن طور كه آن وقتها بودي. من تو را عاشقم نه خاطراتت را و تو چون مرا دوست نداري به آن يك مشت خاطره سنگوارههاي تكه تكه آويخته اي.))
* عشق آرام آرام در روند تبديل بود . تبديل شدن به محبت؛ صميميت؛ مهرباني ؛ همدردي ؛ عشق در روند تبديل شدن به چيزي جامد؛ سرد؛ كوتاه؛ محدود ؛ كهنه بود عشق در جريان تبديل بود و هر تبديلي عشق را باطل مي كند.
* من دختران و پسران زيادي را مي شناسم كه تمام هدفشان از طرح مسئله ي عشق رسيدن است. عجب جنجالي به پا مي كنند؛ اعتصاب غذا؛ تهديد به خودكشي؛ گريه؛ سكوت؛ فرياد و سرانجام رسيدن. مشكل اما از همين لحظه آغاز مي شود. وقتي هدف اين قدر نزديك باشد گرچه كمي هم دور به نظر مي رسد بعد از زماني كه برق آسا مي گذرد؛ ديگر نمي دانند چه بايد بكنند. با اولين شست و شوي پرده ها؛ لب پر شدن بشقابها؛ بوي كهنگي گرفتن جهيز مي مانند معطل. قصد بي حرمتي به هم را كه ندارند. بي حرمتي فرزند كهنگي است. فرزند تكرار. اين را بايد مي دانستند كه رسيدن پله ي اول مناره اي است كه بر اوج آن اذان عاشقانه مي گويند. برنامه اي براي بعد از وصل؛ براي تداوم بخشيدن به وصل و از وصل ممكن و آسان تن به وصل دشوار و خطير روح رسيدن.
براي بي زماني عشق.
* همسر يك باستان شناس به من گفت: شوهر م را به علت اين كه يك باستان شناس است و دائما با اشيا قديمي سرگرم است؛ دوست دارم ؛ چرا كه قدر مرا هر قدر كه كهنه تر مي شوم بيشتر مي داند. حال مدتهاست كه به من به عنوان يك ظرف بلور نازك نگاه مي كند. از من همان طور مراقبت مي كند كه از تنگ قديمي بالاي رف. او هميشه مي ترسد كه يك نگاه بد هم آن تنگ گرانبها را بشكند همانطور كه يك صداي مختصر بلند قلب مرا.
* بدون مكالمه عشق به جان كندن مي افتد؛ و چقدر هم سخت است دوام بخشيدن به اين گفتگوهاي آبي روشن.
* اين عشق نيست كه نرم نرمك عقب مي نشيند. اين بيكارگي است كه پيوسته هجوم مي آورد. بيكارگي؛ تنبلي بي قيدي؛ خستگي؛ بهانه جويي؛ كهنگي؛ وقت كشي؛ وا دادگي ؛ نق زدن؛ به هم ريختن؛ بي اعتنا شدن؛ به شكل جبران ناپذير تخريب كردن و به صورتي خوف آور به عادت زيستن تسليم شدن.
«خلق عشق مسئله اي نيست،حفظ عشق مسئله است.عاشق شدن مهم نيست،عاشق ماندن مهم است.عاشق شدن حرفهءبچه هاست،عاشق ماندن هنر مردان و دلاوران. سست عهدي هاي عشاق باعث شده كه بسياري از داستانهاي مبتذل در جايي تمام شود كه عاشق به معشوق مي رسد.حال آنكه مهم از اين لحظه به بعد است.مهم پنجاه سال بعد است:دوام عشق...دوام زيبايي و شكوه عشق..
*عظمت و افتخار در استمرار است و دوام. عاشق شدن مسئله اي نيست. عاشق ماندن مسئله ي ماست. بقاي عشق؛ نه بروز عشق. هر نوجواني هم گرفتار هيجانات عاشقانه مي شود اما آيا عاشق هم مي ماند؟ عشق به اعتبار دوامش عشق است نه شدت ظهورش...
عشق،مثل يك كاسه سفالي است كه سفالگري آنرا ساخته باشد.اين كاسه را زمان اعتبار مي بخشد.هرچه از عمر اين سفال بگذرد بر ارزشش افزوده مي شود.اگر صد ساله شود با احترام به آن نگاه مي كنند و اگر دو هزار ساله شود حتي شكسته بند خورده اش را هم با تحسين و حيرت نگاه مي كنند.من نمي فهمم كه چرا همهء مردان،از عشق به عنوان يك خاطره ياد مي كنند؟!!!چرا همه شان،همه شان،همه شان مي گويند وقتي جوان بودم عاشق اين يا آن زن بودم؟!!!حتي مي گويند عاشق همين زني كه مي بيني اما حرف از دوام عشق نمي زنند!
وصل چرا بايد مرگ عشق را در ركاب داشته باشد؟اصلا آن زمان كه عاشق شدي ،عاشق رسيدن شدي يا عاشق يك انسان؟اگر عاشق رسيدن شدي و آدمي كه مي بايست به او برسي برايت هيچ اهميت نداشت،خب اين كه عشق نيست.اين اوج شهوت است،اين تن خواهي صرف است،اين جنون تخليه است...ديگر چرا كلمه عشق را آلوده مي كني؟
عشق كهنه نمي شود.كهنه نمي شود،....من آنرا خوب مي شناسم.عشق كهنه نمي شود.تمام نمي شود.مصرف نمي شود.مگر عشق يك وعده غذاي چرب و چيل است كه وقتي گرسنه و بي تاب رسيدي و خوردي و يك دو ليوان آب هم روي آن،بادكرده و سير كنار بكشي و خدا را شكر كني؟
عشق يا دروغي است كه بعضي آدمهاي ضعيف آويخته به خود مي گويند يا چيزي است باقي به بقاي حيات.»
* هيچ چيز همچون صدايي كه به خانه ي همسايه مي رود همسايه را از سستي بناي خانه ي ما و از واماندگي طاقت سوز ما آگاه نمي كند.م فرياد مثل گرد زغال روي اشيا خانه مي نشيند و زندگي را كدر و بد رنگ مي كند.
عاشق زمزمه مي كند؛ فرياد نمي كشد.
در گوشم زمزمه كن تا عطوفت صدايت را حس كنم؛ فرياد نكش تا خشونتش را...
با تو بودن هميشه پر معناست
بي تو روحم گرفته و تنهاست
با تو يك كاسه آب يك درياست
بي تو دردم به وسعت صحراست
با تو بودن هميشه پر معناست
سه شنبه 5 بهمن 1389برچسب:, :: 11:51 :: نويسنده : arvin
دوستی پروانه ای
یك شب سرد پاییز یك پروانه اومد پشت پنجره اطاق پسرك و به شیشه زد: تیك! تیك! تیك!
سه شنبه 5 بهمن 1389برچسب:, :: 11:49 :: نويسنده : arvin
سه شنبه 5 بهمن 1389برچسب:, :: 11:45 :: نويسنده : arvin
دنیا را بد ساخته اند،کسی را که دوست داری تو را دوست نمیدارد، کسی که تو را دوست دارد تو دوستش نمی داری.
اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد به رسم و آیین هرگز به هم نمی رسید.
و این رنج اس
سه شنبه 5 بهمن 1389برچسب:, :: 11:43 :: نويسنده : arvin
از زندگی ، به وسعت یک عمر خسته ام
بیش از تمام آدمیان دل شکسته ام
از هر چه بسته بود دل به دنیاگسسته ام
هرگز دلم به گردش دوران نبسته ام
|